عاشقانه های یک بچه بسیجی

کسی که به وقت یاری رهبرش در خواب باشد زیر لگد دشمنش بیدار می شود

عاشقانه های یک بچه بسیجی

کسی که به وقت یاری رهبرش در خواب باشد زیر لگد دشمنش بیدار می شود

عاشقانه های یک بچه بسیجی

آرمان خواهی انسان مستلزم صبر بر رنج هاست پس برادر خوبم برای جانبازی در راه آرمانها یاد بگیر که در این سیاره رنج صبورترین انسانها باشی.
سید مرتضی آوینی
telegram.me/eghaedi

آخرین مطالب

۷۵ مطلب با موضوع «عاشقانه ها» ثبت شده است

حد اعلایی و با حداقل ها همنشین

آه مرواریدِ اصلِ با بدل ها همنشین

 

از معمّا ماندن ات  چندی ست لذت می بری

ای سؤال مشکلِ با راه حل ها هم نشین

 

من به لطفِ دوستانت رفتم امّا سعی کن

بعدِ من کمتر شوی با این دغل ها همنشین

 

دل به مفهوم سیاهی کم کم عادت می کند

چشم وقتی می شود با مبتذل ها همنشین

 

گردن آویزی چنین را پاره کن، آزاد شو

آه مرواریدِ اصلِ با بدل ها همنشین

 
احسان قائدی
۱۴ دی ۹۳ ، ۰۰:۲۱ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر

صد بار گفتهام که نکن باز روسری

اما بگیر حرف مرا باز سرسری

میترسم آخرش خبر فتنههای تو

با بیتهای من برسد بیت رهبری

در حیرتم چرا من سجاده گرد را

بسته خدا به خندهی چون تو سبکسری

هر دختری به چشم خطی میکشد ولی

تو زیرکی و زیره به کرمان نمیبری

خط تو را خدا به لب و چشمها کشید

جایی نخواندهام به خدا خط خوشتری

میگفت مادرت سری از دختران شهر

حق داشت، در شکستن دل از همه سری

ساکت نشستهایم من و شعر فارسی

وقتی تو کردهای هوس رقص آذری

میخورد گوشواره به موی طلاییت

میسوختم در آتش این جنگ زرگری

تنها شبیه آن ه ی پایان جادهام 

دستم بگیر دست کم این بیت آخری

احسان قائدی
۰۹ دی ۹۳ ، ۲۰:۴۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

آتش به جان عاقل و دیوانه میزند

وقتی نسیم، موی تورا شانه میزند

 اکلیلی است دستم و گویای لمس تو

 مثل کسی که دست به پروانه میزند

تو ناز میکنی و پس از آن تمام شهر

 با من، سر خریدن آن چانه میزند!

 شب ابری است و هرکه دلش تنگ ماه شد

 عکس تو را به پنجره ی خانه میزند ...

احسان قائدی
۰۹ دی ۹۳ ، ۱۶:۰۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر


من ندیدم که کریمی به کرم فکر کند

به چه مقدار به زائربدهم فکر کند

 

ازشما خواستن عشق است ضرر خواهدکرد

هرکه دروقت گدایی به رقم فکر کند

 

بهتراین است که زائر اگر آمد به حرم

دوقدم عشق بورزد سه قدم فکر کند

 

به کف صحن به گنبد به غم گوهرشاد

زیر این قبه به هستی به عدم فکر کند

 

به دو گلدسته دوتا ساق به دوش گنبد

به رواقی که شده پیش تو خم فکر کند

 

به چرا سال گذشته دو سه بار و امسال-

فقط این بار...به این قسمت کم فکر کند

 

به خودش...نه به کسانی که به یادش آمد

چون که در آینه کاری حرم فکر کند

 

موقع دست به سینه شدن و عرض سلام

کربلایی شده هرکس به علم فکر کند

 

چون که از باب جواد تو کسی داخل شد

خنده داراست که دیگر به قسم فکر کند

 

دیر وقتی ست که تا درحرمت دم بدهد

جای دم حضرت عیسی به دو دم فکر کند


بهترین نوع زیارت شده اینکه امشب-

هم کسی گریه کند پبش تو هم فکر کند

پی نوشت:

یا علی ابن موسی الرضا

فکر کن من غزالم ضامنم می شوی آقا

محتاج یک نگاهم فقط همین

احسان قائدی
۰۲ دی ۹۳ ، ۰۹:۰۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

مثل آن چایی که می چسبد به سرما بیشتر

 با همه گرمیم... با دل های تنها بیشتر

درد را با جان پذیراییم و با غم ها خوشیم

 قالی کرمان که باشی می خوری پا بیشتر

 بَم که بودم فقر بود و عشق اما روزگار

 زخم غربت بر دلم آورد این جا بیشتر/

هر شبِ عمرم به یادت اشک می ریزم ولی

 بعدِ حافظ خوانیِ شب های یلدا بیشتر

 رفته ای... اما گذشتِ عمر تاثیری نداشت

 من که دلتنگ توام امروز... فردا بیشتر

 زندگی تلخ است از وقتی که رفتی تلخ تر

 بغض جانکاه است هنگام تماشا بیشتر

هیچ کس از عشق، سوغاتی به جز دوری ندید

 هر قدر یعقوب تنها شد زلیخا بیشتر

بر بخارِ پنجره یک شب نوشتی: "عاشقم"

 خون انگشتم بر آجر حک کنم: ما بیشتر...

احسان قائدی
۳۰ آذر ۹۳ ، ۲۰:۴۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

طرح ولایت، تور مشهد، راهیان نور 

هی روضه میخوانیم در سوگ عمیقی که... 

از بخیه های پاره ی زخمی دیالکتیک 

تا ((امریکن پای)) و ((خداحافظ رفیق)) - ی که... 

  ما قابلیت های فوق العاده ای داریم 

یک مورد اینکه: ما نخورده بیشتر مستیم 

با جنتی هم میشود جک های خوبی ساخت 

دنیا بخوابد، ما که بیداریم، ((ما هستیم)) 

 با ریش، با ریشه، به هر نحوی که شد بردند 

با جعبه هم بردند، قدری دیر پی بردیم 

از کوی دانشگاه تا کرسنت و مک فارلین 

- ما از خودی گل های بعضا بدتری خوردیم 

 نسل ((روانی چادرت رو از سرت بردار)) 

نسل (( پسر جون دوره ی اندیشه برگشته)) 

نسل برنزه، نسل ویسکی، نسل همخوابی... 

((ممد)) نبودی شهر ما آزادتر گشته

یک روز با این هایی و یک روز با آن ها

رندی که از تخریب میترسد بلاکش نیست

سرباز باید پشت دشمن را بلرزاند

شطرنج جای مهره های اهل سازش نیست

احسان قائدی
۳۰ آذر ۹۳ ، ۰۱:۳۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

روح تورا به جسم غـزل ها دمیده اند

معشوقه ای شبیه تو کی آفریده اند؟

نقل است ، قبل خلقتت ، آهو مطیع بود

از برق چشم توست که عمری رمیده اند

جمعی که زخم بر لب شان ، یادگار توست

جمعی که وقت دیدن تان ، لب گزیده اند

آن پیر اهل ساوه قسم خورد ، تا بحال

چون سرخی لب تو ، اناری نچیده اند

آغاز ذکر نام تو ، آغاز عشق بود

اجماع شاعران ، همه بر این عقیده اند ...

احسان قائدی
۱۶ آذر ۹۳ ، ۰۸:۰۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
احسان قائدی
۱۰ آذر ۹۳ ، ۱۹:۲۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

تاج ِ مویت دستباف از شهـر ِ تبریز آمده

زرد و نارنجی، طلا رنگ و دل انگیز آمده

چشمهایت امپراتوری ِ عشقی گمشده

سرمه دان ِ نقره با باران ِ یکریز آمده

خش خش ِ برگ است و باد از تیسفون تا پارسه

نامه های ِ پاره ی ِ خسروی ِ پرویز آمده

طاق ِ کسرای ِ دو ابروی ِ تو بعد از قرنها

فکر ِ رویارو شدن با ظلم ِ چنگیز آمده

تیشه ی ِ فرهاد روی ِ پلک ِ خط ِ میخی ات

حضرت ِ شیرین سوار ِ اسب ِ شبدیز آمده

غصه ها را تار و مار از خنده ی ِ خود میکنی

ماه ِ مهرت با شبی غمگین گلاویز آمده

حکمرانی کن پس از این پادشاه ِ فصلها

آمدن های ِ تو یعنی فصل ِ پاییز آمده...

احسان قائدی
۰۸ آذر ۹۳ ، ۰۹:۳۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

جست و جوی مرهم و درد شدیدی بیش نیست

امتحان کردیم ، این دنیا امیدی بیش نیست

با نسیمی گاه ، از چشمت می افتد پرده ای

آن که چون سرو است - می بینی که – بیدی بیش نیست!

آن که ما او را مراد خویش می پنداشتیم

دیدمش در سجده! فهمیدم مریدی بیش نیست

دره ای؟ نه! رود غُرّّانی؟ نه! دیواری ست؟ نه!

بین ما با مرگ ای یاران، وریدی بیش نیست!

تا پذیرایی کنی، تنها گریبان چاک کن،

این که بر در می زند، زخم جدیدی بیش نیست!

تا حسینی بود، می گفتی که:  "باید فکر کرد"

با که بیعت می کنی؟ اکنون یزیدی بیش نیست!

فالگیری دید دستم را و با اندوه گفت:

آنچه می بینم – درین میدان – شهیدی بیش نیست!

احسان قائدی
۲۵ آبان ۹۳ ، ۱۸:۳۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

عشق ویرانــــگر او در دلــم اردو زده است
هرچه من قلب هدف را نزدم، او زده است

بیستون بود دلم... عشق چه آورده سرش
که به ارگ بــم ویران شده پهلو زده است؟

مــو پریشان به شکار آمــــد و بعد از آن روز
مــن پریشانم و او گیره به گیسو زده است

دامنش دامنـــه های سبلان است ...چقدر
طعم شیرین لبــش طعنه به کندو زده است

مثـــل مغرورترین کــــافر دنیــــــــا که دلش
از کَــفَش رفته و حتی به خدا رو زده است

ناخدایی شده ام خسته که بعد از طوفان
تا دم مـرگ دعــــا خوانده و پارو زده است

تا دم از مرگ زدم گفت: "دعا کن برسی!"
لعنتـــی بـاز فقط حرف دو پهلو زده است!

احسان قائدی
۲۱ آبان ۹۳ ، ۰۰:۰۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

هست قرآن حافظ ما صورت فالیم ما
فارغ از دیروز و فرداییم ما، حالیم ما

       رفتن مارا به خندیدن تناسب بسته اند
    مرگ مارا عید می گیرند، چون سالیم ما

دررکوع ما دعای عافیت جایی نداشت
اوّل و پایان هر دردیم ما، دالیم ما

                                          سخت مخمورم شراب، امروز را فردا بریز                                   ای طبیب امشب نیایی، ناخوش احوالیم ما

جمع اضدادیم ،هم پستیم هم والامقام
روضه ی ما خواندنش سخت است، گودالیم ما

احسان قائدی
۲۰ آبان ۹۳ ، ۱۰:۵۲ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲ نظر

از دور تو را دیده، پسندیده امیر
ساعات ِ خطیری شده ساعات اخیر
دل دل نکن اینقدر، زمان کوتاه است
ای حرّ  دلم! سریع تصمیم بگیر

احسان قائدی
۱۵ آبان ۹۳ ، ۰۰:۱۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳ نظر

در ماجرای ما سری سامان نمی گیرد

 بیدار شو! در دوزخی، باران نمی گیرد

 عشق این دبیر پیر با یک قطره اشک ما

 این امتحان سخت را آسان نمی گیرد

 پیغمبری هستم که قوم کافر خود را

 هرقدر نفرین می کند طوفان نمی گیرد

 تنهایی ام با هیچ جمعی پر نخواهد شد

 تن-ها خودش جمعست، دیگر "آن" نمی گیرد

 پشت سر از عشق برگشته دعایی نیست

 روی سر مرتد کسی قرآن نمی گیرد

 پا بر سرم بگذار و بالاتر برو ای دوست

 بی مرگ برفی، چشمه ای جریان نمی گیرد

وقتی بنا بر زجر باشد عمر طولانیست

 با خوش خیالی عمر ما پایان نمی گیرد ...

احسان قائدی
۰۷ آبان ۹۳ ، ۱۴:۴۳ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر

گاهی میان روضه تلقین می کنم که

جایی شنیدم این مقاتل اشتباه است

من کربلا را خواستم اما ندادی

 کرب و بلا را خواستن شاید گناه است...

احسان قائدی
۰۶ آبان ۹۳ ، ۰۸:۰۵ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

آشنایی همیشه شیرین نیست، شاخه ای سیب کال می انداخت 

مثل مردی که پای قلیانش قند روی ذغال می انداخت

آه چاقو که تا همین دیروز دسته ی خویش را نمی برّید 

قامت هر درخت جنگل را یاد یک خط و خال می انداخت

آب این رودخانه قلابیست، فکر ماهی همیشه مشغول است

چوب قلاب عاشقی در آب هی علامت سوال می انداخت

راز یلدا نگاه خورشید است، تا زمین خیره شد به چشمانش 

روز و شب را برای یک لحظه غافل از اعتدال می انداخت

مثل باغ ارم که در شیراز جذبه اش مال غیر بومی هاست 

عشق من قلب عالمی را برد، روی دوشش که شال می انداخت

برج میلاد و برج آزادی، دستهای قنوت تهرانند 

شهر وقتی که او قدم میزد بین ما شور و حال می انداخت

سرفه می کرد و دود پس می داد، آخرین چارشنبه ی اسفند 

مثل او سال نو که می آمد در سرم قیل و قال می انداخت

گردن آویز زلف خوش رنگش کاربرد دوگانه ای دارد 

گردنِ من طناب می انداخت، گردنِ او مدال می انداخت

او بهار است و من فقط پاییز، ما سه ماه از مدار هم دوریم 

تف به تقویم و روزگاری که وقفه در این وصال می انداخت

آشنایی شبیه یک قند است، روزگارم سیاه خواهد شد 

مثل مردی که پای قلیانش قند روی ذغال می انداخت

احسان قائدی
۰۲ آبان ۹۳ ، ۱۸:۲۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

به تو خو کرده ام، مانند "سربازی" به "سربندش"

تو معروفی به دل کندن... مونالیزا به لبخندش


 تو تا وقتی مرا سربار می بینی، نمی بینی-

درخت میوه را پرُبار خواهد کرد پیوندش


 به تو تقدیم کردم از همان اول، دلت را زد...

بهای شعر هایم را بپرس از آرزومندش!


به دنیا اعتباری نیست، این حاجی بازاری

نه قولش قول خواهد شد نه پا برجاست سوگندش


 گریزی نیست جز راه آمدن با مردم پابند

همیشه کفش تقدیرش گره خوردست با بندش


به غیر از رفتنت چیزی اگر هم بوده، یادم نیست

چنان شعری که میماند به خاطر آخرین بندش


 چه حالی داشتم با رفتنت؟ "سربسته" می گویم

شبیه حال مردی شاهد اعدام فرزندش...

احسان قائدی
۳۰ مهر ۹۳ ، ۲۰:۴۲ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

گرچه بعد از بردن نامت زبانم لال شد

می کنم نام تورا تکرار هرطوری شده


عشق آن رازی که با جانم رسید آخر به لب 

از لبم این راز را بردار هرطوری شده


جرم من عشق است یعنی سر به دارم می کنند

از تو دورم می کنند ای یار هرطوری شده

 

تا به این مردم بفهمانم که عمرم دست توست

زنده می مانم به روی دار هرطوری شده

 

گرچه تنگ کوچکم در حد دریای تو نیست

سینه ام را پر کن از اسرار هرطوری شده


مثل شمعی سوختی شب تا سحر خوابت نبرد

تا که دل هارا کنی بیدار هرطوری شده


روی من هم گر حسابی وا کنی ، در معرکه

روسپیدت میکنم، سالار هرطوری شده

احسان قائدی
۲۴ مهر ۹۳ ، ۲۲:۱۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

به تب و لرز تلخِ تنهایی، به سکوتی که نیست عادت کن
درد وقتی رسید و فرمان داد، مثل سرباز خوب اطاعت کن

سعی کن وقتِ بی کسی هایت، گاه لبخند کوچکی بزنی
فکر فردای پیری ات هم باش، گریه هم می کنی قناعت کن

زندگی می رود به سمت جلو، تو ولی می روی به سمتِ عقب
شده ای عضوِ «تیمِ تک نفره»، پس خودت از خودت حمایت کن

بینِ تن های خالی از دلِ خوش، هی خودت را بگیر در بغلت
دزدکی با خودت برو بیرون، و به تنهایی ات خیانت کن

گرچه خو کرده ای به تنهایی، گرچه این اختیار را داری
گاه و بیگاه لذت غم را با رفیقانِ خویش قسمت کن

شعر، تنها دلیلِ تنهایی ست؛ هر زمان خسته شد دلت، برگرد
ماشه را سمتِ دفترت بچکان، شعر را تا همیشه راحت کن

پی نوشت:

این روزها فقط غزل و دیگر هیچ

احسان قائدی
۲۰ مهر ۹۳ ، ۱۸:۱۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

هرکسی حال مرا پرسید گفتم عالی ام
اشک ها پنهان شده در خنده ی پوشالی ام


نردبان هر کس و ناکس شدم اما چه سود؟
دار قالی هستم و حالا جدا از قالی ام

 
خوب فهمیدم که خوش بودند از غمهای من
آن رفیقانی که غمگینند از خوشحالی ام


دیگر آن چاقوی دست نارفیقان نیستم
خسته از دیروزهای خونی و جنجالی ام


بی دلیلِ  بی دلیلِ   بی دلیلِ   بی دلیل
من شدیداً خسته از هر بحث استدلالی ام


مثل نعل اسب ها در زیر پا افتاده ام
با همه افتادگی تندیس خوش اقبالی ام


غرق خواهد شد کسی که سخت "من ، من" میکند

بطری بر روی آبم چون که از خود خالی ام


پی نوشت:

 حال این روزهای من و دوستانم

احسان قائدی
۱۹ مهر ۹۳ ، ۱۶:۲۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

گمانم عاشقی هم مثل من خون جگر خورده

تو سنگی را رها کردی که بر این بال و پر خورده

 

خودت گفتی جدایی حق ندارد بین ما باشد

کجایی تا ببینی که جدایی هم شکر خورده

 

نمی­دانم کجا باید بیفتم از نفس دیگر

درختی را تجسّم کن که از هر سو تبر خورده

 

غم­ انگیزم، دلم چون کودکی ناشی­ست در بازی

که از لبخندهای تلخ استهزاء سر خورده

 

شبیه پوشه ­ای در دست مردی گیج و مبهوتم

به خاک افتاده­ ام، در راه او بر صد نفر خورده

 

هوایم بی تو همچون حال ورزشکار دلخونی­ست

که در دیدار پایانی به اسرائیل بر خورده

احسان قائدی
۱۴ مهر ۹۳ ، ۱۶:۳۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

فحش اگر بدهند آزادی بیان است!

جواب اگر بدهی بی فرهنگی!

سوال اگر بکنند آزاد اندیشند!

سوال اگر بکنی تفتیش عقاید است!

تهمت اگر بزنند در جستجوی حقیقتند!

جواب اگر بدهی دروغگوئی!

مسخره ات اگر بکنند انتقاد است!

جواب اگر بدهی بی جنبه ای!

اگر تهدیدت کنند دفاع کرده اند!

اگر از عقایدت دفاع کنی خشونت طلبی!

♥حزب اللهی بودن را با تمام تراژدیهایش دوست دارم♥

احسان قائدی
۱۳ مهر ۹۳ ، ۲۱:۱۰ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰ نظر

بردی مرا ، ولی تو شکستم نداده ای !

از شکل رفتن تو ولی حرص می خورم

ناداوری شده به خدا حق من تویی

دارم شبیه " عَبدِولی" حرص می خورم

احسان قائدی
۱۱ مهر ۹۳ ، ۱۶:۱۵ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱ نظر

یک قطره اشک از چشم های او جاری شود سونامی یعنی این 

یک تار از مویش رها باشد تعریف نا آرامی یعنی این 


گل پونه های وحشی چشمش شب تا سحر آواز میخواند

بغض پر از سوزی که میبینی در چه چه بسطامی یعنی این 


وقتی که گیسو را بپیچاند بر گردنت آنگاه میفهمی 

"مجموعه ای از اعترافات یک آدم اعدامی" یعنی این 


وقت اذان وقتی که می آید ، میبوسدت تا اینکه برخیزی 

در بین ما عشّاق می گویند، "بیداری اسلامی" یعنی این 


وقتی تو را با او کسی دیده ، حرف شما در شهر پیچیده 

نامت کنار نام او باشد ، زیبا ترین بد نامی یعنی این

احسان قائدی
۰۴ مهر ۹۳ ، ۱۰:۰۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

لذت مرگ نگاهی ست به پایین کردن

بیـن روح و بدن ات فاصله تعیین کردن

نقشه می ریخت مرا از تو جدا سازد "شک"

نتوانست،  بنا  کـــرد  بــــه  توهیـــن کردن

زیـــر بار غم تـو داشت کسـی له می شد

عشق بین همه برخاست به تحسین کردن

آن قدر اشک به مظلومیتم ریخته ام

که نمانده است توانایی نفرین کردن

"با وفا" خواندم ات از عمد که تغییر کنی

گاه در عشق نیــاز است به تلقین کردن

"زندگی صحنه ی یکتای هنرمندی ماست"

خط مزن نقش مرا مـوقـــع تمریــن کردن!

وزش باد شدید است و نخ ام محکم نیست!

اشتباه  است  مرا  دورتر  از  ایـــن  کردن

احسان قائدی
۱۱ شهریور ۹۳ ، ۱۲:۴۲ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲ نظر

چشمان تو یک شاهکار بی نظیر است
زیباترین نقاشی قرن اخیر است

وقتی هلال ماه نو روی لب توست
حتی مونالیزا دلش پیش تو گیر است

آنقدر آرامی که کم کم باورم شد
صلح تمام فرقه ها امکان پذیر است

توجیه کردم عابران را مطمئن باش
هرکس سر راه تو باشد سر به زیر است

وقتی دلم سرد است و میل کوچ دارم
آغوش تو یک سرزمین گرمسیر است

من دوستت... اما جهانم ناگهان مُرد

گاهی برای گفتن یک واژه دیر است..

احسان قائدی
۲۰ مرداد ۹۳ ، ۰۰:۴۵ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۵ نظر

تماشایش رقــم می زد  خروج  از  دامن دیـن را

بنا کرده است در شم ش فلک قصر شیاطین را

اگــــر دور  تو  می گردد نظـر  بر  ظاهرت  دارد

که پیچک خشک می خواهد تن گل های غمگین را

به عشق اول ت شک کن ،که در این شهر و این دودش

درختــــان  شــوم  می دانند  باران  نخستیـن  را

...مگو این شاخه ی تنها کــه تنها یک ثمر دارد

چطور از خود جدا سازد اناری سرخ و شیرین را

...به این سو هم نگاهی کن،نگاهی درخورم؛یعنی

تفنگ ِ میــرزا  مشکن  غـــرور ِ  ناصرالدیـــن  را

چرا جامِ بلورینـی بلغزد بر لبِ سینی؟!

چرا باید بترسانی خمارِ دور پیشین را؟!

تو مثل قوم صهیونی که با آن چشم زیتونی

به اشغالت درآوردی دلِ من،این فلسطین را

کمی آن سوی دیدارت چنان شعری نصیبم شد

که درحد کسی چون خود ندیدم آن مضامین را

تو ای شاعر تر از «سیمین!» به «رستاخیز» اگر آیی

بپوشد سایـــه ی شعــرت فروغ هـر چــــه پروین را

غزل هایــی کــه بر رویت اثر گفتی ندارد را

برای ماه می خواندم نظر می کرد پایین را

سر از سنگینــی فکـــر وصالت درد می گیرد

به بستر می برم اما همین سردرد سنگین را

به خوابــم آمدی حالا ، نفس بالا نمی آید

بگویم یا نگویم «یا غیاث المستغیثین » را

احسان قائدی
۱۳ مرداد ۹۳ ، ۰۰:۴۹ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳ نظر

ناراحــتم ...از چشم و ابرویت

از ارتباط باد با مـویـت

از سینه ریزت از الـنگویت

ناراحتم! از من چه میخواهند !؟


ناراحتم... یاران ، سـَـران بودند

امـّـیدِ مــا ناباوران بودند

این دوستان ، سرلشگران بودند !!

در چادر دشمن چه میخواهند !؟

 

ناراحتم از خوب های بد

از تو ، از این یارانِ یک در صد

بی آنکه ربطی بین‌تان باشد !

ناراحتم از این همه بی ربط

 

من در خیابانی پر از خنده

هی اشک می ریزم به آینده

ناراحتم آقای راننده

ناراحتم ... لطفا صدای ضبط ...


پروانه بودم شمع را دیدم

در شعله ، قلع و قمع را دیدم

تنهاییِ در جمع را دیدم

دیگر بس است این عشق آزاری

 

در خاکِ مطلوبت چه چیزی کاشت ؟

این دل که جز حسرت به دل نگـذاشت

تو دوستش داری و خواهی داشت

اما خودت را دوست تر داری !


ناراحتم از ناتوان بودن

سخت است مال ِ دیگران بودن

دنبال چیزی لای نان بودن

اینگونه من شاعر نخواهم شد ...


عشق آنچـه در ذهـنـت کشیدی نیست

روحم شبیه آنچه دیدی نیست

زحمت نکش لطفا! امیدی نیست

من دیگر آن یاسر نخواهم شد ...

 

ناراحت از محدوده ی قرمز

می گِریم از رود ارس تا دز

این اشک ها ... این اشک ها هرگز

از مردی ما کم نخواهد کرد

 

من در خیابانی پر از خنده

هی اشک می ریزم به آینده

ناراحتم آقای راننده

اما صدا را کم نخواهد کرد ...

اما صدا را کم نخواهد کرد ...

احسان قائدی
۰۶ مرداد ۹۳ ، ۰۰:۲۸ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲ نظر

یک اتفاق ساده مرا بی‌قرار کرد
باید نشست و یک غزل تازه کار کرد
در کوچه می‌گذشتم و پایم به سنگ خورد
سنگی که فکر و ذکر دلم را دچار کرد
از ذهن من گذشت که با سنگ می‌شود
آیا چه کارها که در این روزگار کرد
با سنگ می‌شود جلوی سیل را گرفت
طغیان رودهای روان را مهار کرد
یا سنگ روی سنگ نهاد و اتاق ساخت
بی‌سرپناه‌ها همه را خانه‌دار کرد
یا می‌شود که نام کسی را بر آن نوشت
با ذکر چند فاتحه، سنگ مزار کرد
یا مثل کودکان شد و از روی شیطنت
زد شیشه‌ای شکست و دوید و فرار کرد
با سنگ مفت می‌شود اصلا به لطف بخت
گنجشک‌های مفت زیادی شکار کرد
یا می‌شود که سنگ کسی را به سینه زد
جانب از او گرفت و بدان افتخار کرد
یا سنگ روی یخ شد و القصه خویش را
در پیش چشم ناکس و کس شرمسار کرد
ناگاه بی‌مقدمه آمد به حرف، سنگ
این گونه گفت و سخت مرا بی‌قرار کرد:
تنها به یک جوان فلسطینی‌ام بده
با من ببین که می‌شود آنگه چه کار کرد!

احسان قائدی
۲۸ تیر ۹۳ ، ۱۲:۵۲ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲ نظر

نمازم را قضا کرده تماشا کردنت ای ماه

بماند بین مــا این رازها بینی و بین الله!

من استغفار کـــــردم از نگاه تـــو نمی دانـم

اجابت می شود این توبه کردن های با اکراه

برای من نگاه تــــــو فقـط مانند آن لحظه است

همان لحظه که بیتی ناگهانی می رسد از راه

...و شاید من سر از کـاخ عزیزی در می آوردم

اگر تشخیص می دادم چو یوسف راه را از چاه

مرا محروم کردی از خودت این داغ سنگین بود

چنان تحریــــــم تنبـــــاکو برای ناصرالدین شاه

احسان قائدی
۲۷ تیر ۹۳ ، ۰۲:۱۸ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر