عاشقانه های یک بچه بسیجی

کسی که به وقت یاری رهبرش در خواب باشد زیر لگد دشمنش بیدار می شود

عاشقانه های یک بچه بسیجی

کسی که به وقت یاری رهبرش در خواب باشد زیر لگد دشمنش بیدار می شود

عاشقانه های یک بچه بسیجی

آرمان خواهی انسان مستلزم صبر بر رنج هاست پس برادر خوبم برای جانبازی در راه آرمانها یاد بگیر که در این سیاره رنج صبورترین انسانها باشی.
سید مرتضی آوینی
telegram.me/eghaedi

آخرین مطالب

۷۵ مطلب با موضوع «عاشقانه ها» ثبت شده است

شعر گفتن گناه بی کس هاست
شاعری اشتباه بی کس هاست

هر کجا آسمان اگر ابریست
مطمئنا ز آه بی کس هاست

عارفی عاشقانه می فرمود
شعر طرز نگاه بی کس هاست

اشک هم بعد شعر می آید
شعر تنها سلاح بی کس هاست

اشک باید برای شاهی که
چشمهایش براه بی کس هاست

امپراطور مشرق است اما
یک نفر از سپاه بی کس هاست

احسان قائدی
۰۷ خرداد ۹۵ ، ۰۱:۲۳ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲ نظر

 مثل روحانی که زد از ریشه اصل اقتصاد

نرگس چشم تو افسون می کند حال مرا

احسان قائدی
۱۶ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۰:۵۳ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳ نظر

عهد شکن که می شوی بینم و دم نمی زنم

همچو عراقچی که هی ماله به کار میکشد

احسان قائدی
۰۷ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۴:۲۸ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۵ نظر

نمِ باران نشسته روی شعرم... دفترم یعنی!
نمی‌بینم تو را ابری‌ست در چشم تَرم یعنی

سرم داغ است و یک کوره تبم، انگار خورشیدم
فقط یکریز می‌گردد جهان دورِ سرم یعنی

تو را از من جدا کردند و پشت میله‌ها ماندم
تمام هستی‌ام نابود شد، بال و پرم یعنی

نشستم صبح و ظهر و عصر در فکرت فرو رفتم
اذان گفتند و من کاری نکردم... کافرم یعنی؟

اگر ده سال برمی‌گشتم از امروز می‌دیدی
که من هم شور دارم عاشقی را از بَرَم یعنی

تنِ تو موطِن من بوده پس در سینه پنهان کن
پس از من آنچه می‌ماند به جا؛ خاکسترم یعنی

نشستم چای خوردم، شعر گفتم، شاملو خواندم
اگر منظورت این‌ها بود، خوبم... بهترم یعنی!

احسان قائدی
۰۴ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۱:۲۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۴ نظر

تا حس کنم نفس به نفس التهاب را

«تنها گذاشت این من بی انتخاب را»

 

پرواز را به قول خودش برگزیده بود

رحمی نکرد غرقه ی امواج آب را

 

می رفت با شکوه و به تیر کنایه بست

با رفتنش جماعت عاشق مآب را

 

در ازدحام سرخ سحر ایستاده بود

تا اهل شام سر نبرند آفتاب را

 

گفتند راویان جهادش که او چطور

شرمنده کرده در دل شب اضطراب را...

 

می تاخت او به دشمن و در خانه مادرش

سنگر گرفته بود حریم حجاب را

 

یک عده نان تازه و یک عده خون دل

خورده است هرکسی ثمر انقلاب را

 

 نانش خمیر باد و زمینش کویر باد

پاشید هرکه بر سرمان بذر خواب را

احسان قائدی
۰۱ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۹:۵۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲ نظر

از فتوحاتت بگویم: شهرها، اقلیم ها

پر شد از وابسته ها، درمانده ها، تسلیم ها  

شاعران توصیف ها کردند از چشمت، ولی

آنچه من دیدم فراتر بوده از تفهیم ها  

دل ببندم، دین و دنیایم؛ نبندم، هستی ام . . .

شیخ صنعانم که می ترسم از این تصمیم ها  

سهمم از زیبایی ات تنها تماشا کردن است

کشوری هستم که گیرافتاده در تحریم ها  

کُندی ساعات تنهایی برایم کافی است

دیگر از جانم چه میخواهند این تقویم ها؟!

حسین دهلوی  

احسان قائدی
۲۰ فروردين ۹۵ ، ۱۷:۴۸ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۴ نظر

به خداحافظی تلخ تو سوگند نشد
که تو رفتی ودلم ثانیه ای بند نشد

لب تو میوه ممنوع ، ولی لب هایم
هر چه از طعم لب سرخ تو دل کند نشد

با چراغی همه جا گشتم وگشتم در شهر
هیچ کس ... هیچ کس اینجا به تو مانند نشد

هر کسی در دل من جای خودش را دارد
جانشین تو در این سینه "خداوند" نشد

خواستند از تو بگویند شبی شاعرها
عاقبت با قلم شرم نوشتند:نشد!

"فاضل نظری"

احسان قائدی
۱۵ فروردين ۹۵ ، ۲۳:۲۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳ نظر

کجاست کاهن دربار؟ خواب بد دیدم
که در عروسی اموات، قند ساییدم

که روز تاجگذاری م تخت و تاجم رفت
که دستمایه ی اندوه شد شب عیدم

چه پادشاه نگون بخت و بی کفایتی ام
که دست اجنبی افتاده ملک جاویدم

تو سرزمین منی! ای کسی که دشمن و دوست
به جبر از تن تو کرده اند تبعیدم

دلم به دست تو افتاد - زود دانستم-

دل تو پیش کسی بود - دیر فهمیدم-

تویی که غیرت مردانه ی مرا دیدی

چرا تلاش نکردی برای تردیدم؟

در این شب ابدی کورسوی عقل کجاست؟

سر دو راهی ام و بین ماه و خورشیدم...

علیرضا بدیع

احسان قائدی
۰۹ فروردين ۹۵ ، ۱۳:۵۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

نمره ی صندلی ام باز در آمد ، هشت است

ساعت رفتن من نیز به مشهد ، هشت است

همه جا مضربی از هشت و به تخت اعداد

آنکه امروز نشسته است به مسند هشت است

بین ما مردم ایران نود و نه درصد

عدد  حاجتمان پنج نباشد ، هشت است

کربلایی ست دلم در وسط مشهد تو

کسر بر نُه شود هفتاد و دو درصد ، هشت است

علی و فاطمه را هشت عدد حرف بس است

حاصل ضرب دو تا اسم محمد ، هشت است

عدد چهار همان پرچم سبز حرمت

یازده شکل دو گلدسته و گنبد ، هشت است

هفتِ بی تاب ترینت لب پایین من است

گر برویش لب بالایی مرقد ، هشت است

هشتمین بیت رسیده است که تاکید کنم

بهترین ساعت پرواز به مشهد ، هشت است

(مهدی رحیمی)

احسان قائدی
۰۸ فروردين ۹۵ ، ۲۰:۰۲ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲ نظر


دوبـــاره تــنــگ شـــد این دل، ولـی برای خـودم

بـرای گریـه‌ی یـکریز و هـای های خـــودم

خودم نِیَم، که خودم در شلمچه جا مانده است

 دوباره کاش بیفتم به دست و پای خودم

پی نوشت :

حتما گوش بدیدحاج مهدی سلحشور


احسان قائدی
۰۴ فروردين ۹۵ ، ۱۶:۱۵ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳ نظر

لباس بى وفایى را به دست خود تنت کردم 

تو را اى دوست با مهر زیادم دشمنت کردم 

خیالم بود تندیسى طلا از عشق مى سازم

محبت بد ترین اکسیر بود و آهنت کردم

تو رفتى با خدا باشى ، خدا در چشم من گم شد 

از آن وقتى که تسبیح خودم را گردنت کردم

تمام خاطراتت را همان روزى که مى رفتى

به قلبم دوختم سنجاق بر پیراهنت کردم

تو تک کبریت امّیدم در اوج بى کسى بودى

تو را اى عشق با امیدوارى روشنت کردم

چه مى ماند به جز بى حاصلى در دست هاى من

به رغم کوششى که در بدست آوردنت کردم ؟

سید تقی سیدی

احسان قائدی
۰۴ فروردين ۹۵ ، ۱۵:۴۷ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳ نظر

من ندیدم که کریمی به کرم فکر کند

به چه مقدار به زائربدهم فکر کند

 

ازشما خواستن عشق است ضرر خواهدکرد

هرکه دروقت گدایی به رقم فکر کند

 

بهتراین است که زائر اگر آمد به حرم

دوقدم عشق بورزد سه قدم فکر کند

 

به کف صحن به گنبد به غم گوهرشاد

زیر این قبه به هستی به عدم فکر کند

 

به دو گلدسته دوتا ساق به دوش گنبد

به رواقی که شده پیش تو خم فکر کند

 

به چرا سال گذشته دو سه بار و امسال-

فقط این بار...به این قسمت کم فکر کند

 

به خودش...نه به کسانی که به یادش آمد

چون که در آینه کاری حرم فکر کند

 

موقع دست به سینه شدن و عرض سلام

کربلایی شده هرکس به علم فکر کند

 

چون که از باب جواد تو کسی داخل شد

خنده داراست که دیگر به قسم فکر کند

 

دیر وقتی ست که تا درحرمت دم بدهد

جای دم حضرت عیسی به دو دم فکر کند


بهترین نوع زیارت شده اینکه امشب-

هم کسی گریه کند پبش تو هم فکر کند

پی نوشت1:

راهی حرم امن علی ابن موسی الرضا (ع) هستم نائب الزیاره همه دوستان عزیز

بعد از این انتخابات بدجوری سفر می چسبد

پی نوشت 2:

در انتظارت پای صندوق مانده ام امّا

اصلا حواسم نیست ضد انقلابی تو....



احسان قائدی
۱۰ اسفند ۹۴ ، ۰۶:۵۶ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۴ نظر

شوق نفس در سینه هست و هم نفس نیست

باید که عاشق گشت راه پیش و پس نیست

قانع نخواهم شد به لبخند تو هرگز

گرمازده تنها برایش آب بس نیست

نشاخته باور نکن عاشق شدم من

عشق بدون آشنایی جز هوس نیست

مرغی که دیده آسمان را می شناسد

جایی برایش بهتر از کنج قفس نیست

دوری گره خورده ست از آغاز با عشق

این بازی دنیاست، دست هیچ کس نیست

احسان قائدی
۲۹ بهمن ۹۴ ، ۱۷:۰۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

تا که خلوت میکنم با خود؛ صدایم میکنند

بعد ؛ از دنیای خود کم کم جدایم می کنند

«گوشه گیری» انتخابی شخصی و خودخواسته ست

پس چه اصراری به ترک انزوایم می کنند!

مثل آتشهای تفریحم که بعد از سوختن -

اغلبِ مردم به حال خود رهایم می کنند!

«ای بمیری! لعنتی! کُشتی مرا با شعرهات»

مردم این شهر اینگونه دعایم میکنند!!!

احتمالاً نسبتی نزدیک دارم با «خدا»

مردم اغلب وقت تنهایی صدایم میکنند !

مثل خودکاری که روی پیشخوان بانک هاست

با غل و زنجیر پایم جابجایم میکنند!

پی نوشت:

گاهی محبت بهترین ترفندِ جنگ است

همواره لازم نیست بر دشمن بتازی....

احسان قائدی
۲۲ بهمن ۹۴ ، ۱۷:۰۲ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۴ نظر

به رسم صبر ، باید مَرد آهش را نگه دارد

اگر مرد است، بغض گاهگاهش را نگه دارد

 پریشان است گیسویی در این باد و پریشان‌تر

مسلمانی که می‌خواهد نگاهش را نگه دارد

 عصای دست من عشق است، عقل سنـگدل بـگذار

که این دیوانه تنها تکیه‌گاهش را نگه دارد

 به روی صورتم گیسوی او مهمان شد و گفتم 

خدا دلبستگان روسیاهش را نگه دارد

 دلم را چشم‌هایش تیرباران کرد ، تسلیمم

بگویید آن کمان‌ابرو سپاهش را نگه دارد

احسان قائدی
۲۲ بهمن ۹۴ ، ۰۹:۰۰ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰ نظر

زمین خلاصه ای از چشم آسمانی توست

غزل برآمده از بازی زبانی توست

نه اندونزی و ژاپن  نه بم  نه هائیتی

تکان دهنده ترین صحنه ،  شعرخوانی توست

کمی نخند ! کمی دور شو ! کمی بد باش !

که هر چه می کشم از دست مهربانی توست

هرآنچه را بفروشم نمی رسد وســعــم

به خنده ی تو  که سوغات دامغانی توست

بلوغ زود رســم عــلـــت کهولت نیست

اگر که پیر شدم مشکل از جوانی ِ تـوست

دو سال می گذرد من هنوز سربازم

وظیفه ی شب و روزم ندیده بانی توست


پی نوشت : کم خوابی بزرگترین مشکل سربازیه همیشه دنبال یه جایی میگردن 5 دقیقه بخوابند

عکاس دوست خوبم سجاد احمدی

احسان قائدی
۱۵ بهمن ۹۴ ، ۱۲:۴۸ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر

هرچه با تنهایی من آشنا تر می شوی
دیرتر سر میزنی و بی وفا تر می شوی

هرچه از این روزهای آشنایی بگذرد
من پریشان تر، تو هم بی اعتناتر می شوی

من که خرد و خاکشیرم! این تویی که هر بهار
سبزتر می بالی و بالا بلاتر می شوی

مثل بیدی زلف ها را ریختی بر شانه ها
گاه وقتی در قفس باشی رهاتر می شوی

عشق قلیانی ست با طعم خوش نعنا دوسیب
می کشی آزاد باشی، مبتلاتر می شوی

یا سراغ من می آیی چتر و بارانی بیار
یا به دیدار من ابری نیا... تر میشوی

احسان قائدی
۱۴ بهمن ۹۴ ، ۲۲:۴۷ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱ نظر

آشفته ام ؟، دیوانه ام؟ ، مستم ؟چه میدانم؟!

ماندم؟ ، گذشتم؟، نیستم ..هستم؟ چه میدانم؟!

در سینه ام جای دلی خالی ست..یادم نیست

او را سپردم باز... یا بستم ؟! چه میدانم

سن مرا از روز دیدار خودت...بشمار

سی یا چهل ،پنجاه یا شصتم ؟! چه میدانم

در حسرت روی تو..در کوی تو..سوی تو..

پا تا به سر چشمم؟ ، سرم؟ دستم ؟ چه میدانم

ای دوست ،آهم ،آتشم ،دردم ...چه میدانی!؟

آشفته ام ؟، دیوانه ام؟ ، مستم ؟چه میدانم؟



احسان قائدی
۰۹ بهمن ۹۴ ، ۱۱:۱۸ موافقین ۵ مخالفین ۰ ۶ نظر

نخواهی دید جز من، در کسی این سربه راهی را

بـــرای  بردن  دریــــا  بیــــــاور  تنگ  ماهــــــی  را

جدا کردی مسیر خویش را از من ولی دستی

به هــم پیوند داده انتهـــای این دوراهـــــی را

مرا می خواهــی اما در مقابل شرط هم داری

دوباره زنده کردی دوره ی مشروطه خواهی را

بـرای دیدنت فرقـــی  ندارد راه  و  بـی راهه

به مقصد می رسانم هر مسیر اشتباهی را

به عشقت هرکسی شاعر شد از میدان به در کردم

زمانی  " مولوی " و  این  اواخر  هم  " پناهی " را  !

احسان قائدی
۰۴ بهمن ۹۴ ، ۰۰:۲۵ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱ نظر

گاهی دوای درد و گاهی هم ضرر دارند

ای کاش ازمن خاطراتت دست بردارند

در دل که عشقی ریشه زد باید مراقب بود

گل های گلدانی همیشه دردسر دارند

عاشق شدن یعنی : میان جمع، تنهایی...

از عمق این حالات، شاعر ها خبردارند

آن ها که در گوشه کنار جزوه های خود

یکی دو مصرع، بیت هایی در به در دارند!...

گاهی به آهی زیر و رو کردند دنیا را

در سینه از بس زخم هایی معتبر دارند

بعد از تو حال من پریشان، چشم مادر خون ...

بیچاره آن هایی که بیش از یک پسر دارند!

احسان قائدی
۰۲ بهمن ۹۴ ، ۰۰:۲۷ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر

شهید باقری:
اگر دو چیز را رعایت کنی ، خدا شهادت را نصیبت می کند.

پر تلاش باش و مخلص

پی نوشت 1:

این روزها به برکت شبکه های اجتماعی

                                "بازارِ روایت" داغ تر و

                                                  "بازارِ رعایت" کسادتر

                                                                          از همیشه شده است

پی نوشت 2 :

من مثلِ چای تلخ و تو شیرین شبیه قند

ما را خدا به نیت پیوند آفرید....


احسان قائدی
۰۱ بهمن ۹۴ ، ۰۰:۴۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر


من نمی دانم که بُردم جنگ را یا باختم
زنده بیرون آمدم اما سپر انداختم...

از جهنــّـــم هیچ باکی نیست وقتی سالها
با جهانی این چنین هم سوختم هم ساختم

دوست از دشمن مخواه از من که بشناسم رفیق
من! که در آیینه خود را دیدم و نشناختم...

آنچه باید میکشیدم را کشیدم، هر نفس
آنچه را بایست می پرداختم  پرداختم

سالها سازی به دستم بود و از بی همتی
هیچ آهنگی برای دل خوشی ننواختم

زندگی شطرنج با خود بود و در ناباوری
فکر می کردم که خواهم بُرد... اما باختم...!

احسان قائدی
۲۵ دی ۹۴ ، ۲۱:۳۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

تر شد از موج خبر، چشم همه، ساحل‌ها
حبس هرگز نشود کشتی خون، در گِل‌ها
سر به‌دارند در این قافله، دریادل‌ها...!

ناله را وقت، فراخ است! به خود برگردیم!
باز تنهاست «محمد»... به اُحُد برگردیم!

گر به دندان سعودی، جگر آید، بهتر!
بالش نیزه اگر زیر سر آید، بهتر!
رجز از سینه صدچاک برآید، بهتر!

دار بر دوش، کِشد پشت سرش حیرت را
معنی تازه دهد شیخ نمر، غیرت را

آه، ای شیخ! زمان را سپسی داده خدا
از شهادت، به تو تازه‌نفسی داده خدا
مرگ نمرود به دست مگسی داده خدا

شفق قتل تو گوید ز شبِ صدها ایل
می‌چکد خون تو از کنج لب اسرائیل

رعد و برقیم و جنون‌باور و مرگ‌آگاهیم
امت واحده و قوم شهادت‌خواهیم
سنی و شیعه، نمک‌خورده روح‌اللهیم

سر به‌داری، نمک سفره بیداری شد
خون زهراست که در رگ‌رگ ما جاری شد

خون مظلوم، «گواه» است! شهادت، این است!
حج ما، بر سرِ نیزه است، عبادت، این است!
بکُشید امت حق را که سعادت، این است!

خاک پای شهدا، تاج شرف خواهد شد
برکت خون «نمر»، مکه، نجف خواهد شد

وقت آن است حجاز از جگرش آه کشد
از قطیف، آه کشد! تا به یمن راه کشد
یوسف فاطمه، بیرون ز دل چاه کشد

سنی و شیعه، کند آنچه دل احمد خواست
«امت واحده از شرق به پا خواهد خاست»

از یمن تا به منا، خاک سیاهید شما!
انتقام، آتش غیرت شده! «کاهید» شما!
«کدخدا»، چاهکن است و تهِ چاهید شما!

سنی و شیعه، به تکفیر، حریفیم همه
از یمن تا به دمشق، اهل قطیفیم همه

احسان قائدی
۱۳ دی ۹۴ ، ۲۲:۳۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر



شبیه قطره بارانی که آهن را نمی فهمد

دلم فرق رفیق و فرق دشمن را نمی فهمد


نگاهی شیشه ای دارم به سنگ مردمک هایت
الفبای دلت معنای «نشکن!» را نمی فهمد

هزاران بار دیگر هم بگویی: «دوستت دارم»
کسی معنای این حرف مبرهن را نمی فهمد

من ابراهیم عشقم، مردم اسماعیل دلهاشان
محبت مانده شمشیری که گردن را نمی فهمد

چراغ چشمهایت را برایم پست کن دیگر
نگاهم فرق شب با روز روشن را نمی فهمد

دلم خون است تا حدی که وقتی از تو می گویم
فقط یک روح سرشارم که این تن را نمی فهمد

برای خویش دنیایی شبیه آرزو دارم
کسی من را نمی فهمد... کسی من را نمی فهمد

پ ن 1:

زیر باران می روم بی چتر مغرورم هنوز

اصلا از این اشک ها چشمان من نمناک نیست

پ ن 2:

اگر در جریان رودخانه صبرت ضعیف باشد
هر تکه چوبی مانعی عظیم بر سر راهت خواهد شد!


احسان قائدی
۱۱ دی ۹۴ ، ۰۹:۳۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

امیدی بر جماعت نیست میخواهم رها باشم
اگر بی انتها هم نیستم بی ابتدا باشم

چه می شد بین مردم رد شوی آرام و نامرئی
که مدتهاست میخواهم فقط یک شب خدا باشم

اگر یک بار دیگر فرصتی باشد که تا دنیا -
بیایم دوست دارم تا قیامت در کما باشم

خیابانها پر از دلدار و معشوقان سردرگم
ولی کو آنکه پیشش میتوانم بی ریا باشم ؟

کسی باید بیاید مثل من باشد، خودم باشد
که با او جای لفظ مضحک من یا تو، ما باشم

یکی باشد که بعد از سالها نزدیک او بودن
به غافلگیر کردنهای نابش آشنا باشم

"دلم یک دوست میخواهد که اوقاتی که دلتنگم
بگوید خانه را ول کن بگو من کی، کجا باشم؟"

پی نوشت :

بعد مرگم شعرهایم دستکارى می شوند

بعد عیسى حفظ مى کردند کاش انجیل را....

احسان قائدی
۰۵ دی ۹۴ ، ۲۱:۳۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر


اول درودهای نظامی سپس سلام
از دوری ات کلافه ام ای عشق کم دوام !

نفرین به من به خدمت و این پادگان نحس
نفرین به یاد عطر تو هر صبح و ظهر و شام

از حال من تمام رفیقان خدمتم
فهمیده اند چیست نمِ روی گونه هام

میدان تیر و خشم شب و سینه خیزها
مشکل تر از همه تو و دلتنگی مُدام

مژگان توست در نظرم دست دوستان
دستان صاف در وسط از جلو نظام

"همچون انار خون دل از خویش خورده ام"
من را کشانده داغ تو تا مرز انهدام

من آمدم که مرد شوم، با غمت ولی
مانند بچه ای شده ام روی پشت بام -

- هر لحظه در هوای سقوطم بدون تو
از پله های برجک غم ... آااااااااااه والسلام


احسان قائدی
۳۱ تیر ۹۴ ، ۲۱:۴۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر


                       

شهادت می دهند روز قیامت کفش هایم

پیاده اربعین این نوکرت صحن حرم بوده

1394/1/8

احسان قائدی
۰۸ فروردين ۹۴ ، ۱۲:۵۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳ نظر

خسته ام چون نِی که در آغوشِ قلیان آمده 

خسته ام چون لنگه کفشی که بیابان آمده

خسته ام مثل کسی که بعد سالی کارواش 

برده تا ماشین خود را، زود باران آمده

خسته ام چون عاشقی که فال او این بار هم 

"یوسف گم گشته بازآید به کنعان" آمده

خسته ام مثل کسی که بعد عمری مدرسه 

آمده...اما سرِ درس حسابان آمده

خسته ام چون نوعروسی که برای ازدواج 

تا بگیرد اذن بابا را به زندان آمده!

خسته ام مثل کسی که بچه اش با پولِ او 

رفته قم...برگشته...بی قطاب و سوهان آمده

خسته ام چون کارمندی که به طور سرزده 

آخرِ ماهی برایش چند مهمان آمده 

احسان قائدی
۲۹ اسفند ۹۳ ، ۰۰:۲۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۵ نظر

خط قرمز برای من لب توست ،تو بگویی بمیر میمیرم 

مطمئن حرف میزنم اما ، تو بگو پس بگیر میگیرم


حرف هایت برای من سند است،خنده ات لحظه های مستند است

چشمهای تو دلبری بلد است ، از نگاه تو تحت تاثیرم


هر کجا میروم کنار منی ، تو غرور من اقتدار منی 

یار غار منی نگار منی ، تو گره خورده ای به تقدیرم


هر چه که خنده هات شیرین است، اخم هایت چو پتک سنگین است

خوف همراه با رجا این است ، گفته استاد درس تفسیرم  


تیغ بر کش که درد کار من است ، فاش میگویم این نگار من است 

زخم تیغ تو اعتبار من است ، من به دنبال زخم شمشیرم


عاشق ناز و عشوه ات نشدم ، بیشتر هیبت ات گرفته مرا 

بحث ما بحث شیر و اهو نیست هم تو شیری, هم اینکه من شیرم

احسان قائدی
۱۰ اسفند ۹۳ ، ۱۴:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۴ نظر

قحطی ِبوسه ی تب دار است و باران نیست هست؟

 ردِ لبهایِ تو دیگر روی فنجان نیست هست ؟

عطر تو پیچیده در شهری که در آن نیستی

باد می اید ولی موی پریشان نیست ، هست ؟

آمدم تهران که با تو زندگی را سر کنم

بی تو دیگر شهر رویاهام تهران نیست ، هست ؟

آنچه پنهان کرده ام پشت نگاهم سالها...

از خدا پنهان ولی از تو که پنهان نیست، هست ؟

خانه یخبندان، سَرم یخ، دستهایم یخ زده

چهار فصل زندگی درمن زمستان نیست ؟ هست

خوب دقت کن به تدریجی ترین پرواز روح

این که دارد می رود از دست، "من" نیست هست؟!

احسان قائدی
۱۱ بهمن ۹۳ ، ۱۴:۱۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲ نظر