شوق نفس در سینه هست و هم نفس نیست
باید که عاشق گشت راه پیش و پس نیست
قانع نخواهم شد به لبخند تو هرگز
گرمازده تنها برایش آب بس نیست
نشاخته باور نکن عاشق شدم من
عشق بدون آشنایی جز هوس نیست
مرغی که دیده آسمان را می شناسد
جایی برایش بهتر از کنج قفس نیست
دوری گره خورده ست از آغاز با عشق
این بازی دنیاست، دست هیچ کس نیست
زمین خلاصه ای از چشم آسمانی توست
غزل برآمده از بازی زبانی توست
نه اندونزی و ژاپن نه بم نه هائیتی
تکان دهنده ترین صحنه ، شعرخوانی توست
کمی نخند ! کمی دور شو ! کمی بد باش !
که هر چه می کشم از دست مهربانی توست
هرآنچه را بفروشم نمی رسد وســعــم
به خنده ی تو که سوغات دامغانی توست
بلوغ زود رســم عــلـــت کهولت نیست
اگر که پیر شدم مشکل از جوانی ِ تـوست
دو سال می گذرد من هنوز سربازم
وظیفه ی شب و روزم ندیده بانی توست
پی نوشت : کم خوابی بزرگترین مشکل سربازیه همیشه دنبال یه جایی میگردن 5 دقیقه بخوابند
عکاس دوست خوبم سجاد احمدی